پوست خوب

پوست و مو خود را سلامت بخشید !!

تبلیغات تبلیغات

تعرفه و قیمت سالن زیبایی در سعادت آباد

برای قیف خیلی بزرگ نیستی.» جادسون در حالی که عقب می‌رفت، پاسخ داد: «من نمی‌ترسم.» حمله‌ای ترکیبی به برج ارتباطی انجام شد[صفحه ۱۷۴]در ابتدا در برابر تلاش‌های چهار پسر مقاومت کرد، اما سرانجام، پس از اینکه ترولی با دسته پارو به لبه‌های آن کوبید، کمی تسلیم شد. کلیف در حالی که پاهایش را به دیواره منحنی برج مراقبت تکیه داده بود، گفت: «حالا همه با هم. یک! دو—سه، بکشید!» چهار دانشجو طنابی را که از دستگیره رد شده بود، محکم کشیدند، صدای کشیده شدن لولاها آمد، سپس در با صدای تق به عقب پرتاب شد.

و از میان روزنه، جسد مردی، نیمه‌لباس و با حالتی تعرفه و قیمت سالن زیبایی سعادت آباد هولناک در حال مرگ، به بیرون غلتید! [صفحه ۱۷۵] فصل هجدهم خیانت جادسون گرین. برای لحظه‌ای، پنج دانشجو با وحشت به جسد خیره شدند، سپس با هم برای به آب انداختن آن توقف کردند. در همین حین، قایق اژدرافکن ناگهان به یک طرف تکان خورد و موجی آن را به پایین پرتاب کرد و جسد مرد به آرامی به دنبال آنها سر خورد. همین که به پیچ رسید، غلتید و به پاهای جادسون برخورد کرد. پسرک با جیغی از وحشت به دریا پرید. تقریباً بلافاصله صدای آب به گوش رسید و صدای دومی هم آمد. مرده هم به دنبالش غلتیده بود.

کلیف به سرعت حواسش را جمع کرد. با عجله فریاد زد: «برایمان طناب بیندازید!» سپس با یک شیرجه‌ی دقیق، خود را در دسترس جادسون قرار داد و در همان حال، جادسون به سرعت در دیدرس او قرار گرفت. آن دو به سرعت به عرشه کشیده شدند. جادسون کاملاً از ترس روی عرشه افتاده بود. کلیف هنوز رنگ‌پریده بود، اما آرامش همیشگی‌اش را بازیافته بود. او در حالی که آب لیوان را می‌چشید، گفت: «وای! ببخشید.»[صفحه ۱۷۶]«دیگر نمی‌خواهم چنین ترس‌هایی ببینم. دندان‌هایم هنوز دارند به هم می‌خورند. چیزی از آن می‌بینی، ترولی؟» جوان ژاپنی تعرفه و قیمت سالن زیبایی در سعادت آباد از جایی که به دریا خیره شده بود، رویش را برگرداند.

چهره‌ی گندمگونش کمی روشن‌تر شده بود و انگار از سرما می‌لرزید. «من او را نمی‌بینم، کلیف،» او پاسخ داد. «و دیگر نمی‌خواهم ببینم. قسم به جیم! من فکر نمی‌کنم او آنجا باشد.» جوی با لحنی گرفته گزارش داد: «خفه شده.» «شاید تعداد بیشتری داخل باشند،» پرستار بچه ناله کرد. «بیایید برگردیم به قایق. من ترجیح می‌دهم از گرسنگی بمیرم تا اینکه روی این چیز ترسناک قدیمی بمانم.» کلیف به روش قدیمی و شاد خود خندید. او به آرامی گفت: «ما بچه‌ایم، تک تک ما. خیالت راحت از یک مرده بترس. بیا؛ تحقیقاتمان را از سر می‌گیریم.» جادسون غرغرکنان تعرفه و قیمت بهترین سالن زیبایی در تهران گفت: «تو حق نداری منو از این عرشه بیرون ببری. من می‌دونم کی… من دیگه بسه.» او در حالی که صحبت می‌کرد به سمت قایق حرکت کرد.

کلیف پرسید: «کجا می‌روی؟» «به داخل قایق.» فارادی ادامه داد: «اگر این کار را بکنی، نقاش را می‌کشم و می‌گذارم سر بخوری. چه بزدلی هستی!» [صفحه ۱۷۷] جادسون زیر لب غرغر کرد، اما همچنان سوار قایق اژدرافکن ماند. او می‌دانست که کلیف به قولش عمل خواهد کرد. آن جوان با خوشحالی اعلام کرد: «رفقا، دوباره به آن رسیدگی خواهیم کرد. اگر مردگان دیگری آن پایین باشند، برایشان مراسم تدفین دریایی آبرومندانه‌ای برگزار خواهیم کرد.» «پرستار بچه،» اضافه کرد، «فرض کن تو قسمت بعدی رو بررسی می‌کنی تا ما…» پسرک با عجله حرفش را قطع کرد و گفت: «به جان تو نه. من هر جا که تو بروی، من هم می‌آیم.» کلیف خندید و گفت: «خب، پس بفرمایید جلو.» و او را به سمت درِ بازِ برج مراقبت راهنمایی کرد. قبل از تعرفه و قیمت سالن زیبایی در تهران ترک عرشه مکثی کرد و نگاهی به افق انداخت. چیزی در دیدرس نبود. با آهی از آستانه عبور کرد.

داخل برج ارتباطی با اشیاء معمول موجود در چنین مکان‌هایی تزئین شده بود. یک فرمان بخار، یک سری زنگوله برقی، یک قطب‌نما و تعدادی اشیاء پراکنده در اطراف عرشه وجود داشت. در یک طرف نردبان آهنی به سمت جلو و به سمت محل اقامت افسران منتهی می‌شد. کلیف با نگاه به پایین، آپارتمان را خالی دید. عرشه پر از آشغال بود. کلیف تگرگ را تکرار کرد و جوی با پاروی پرتاب شده روی عرشه کوبید، اما نتیجه همان بود. «فکر کنم خیالمون راحت شد.» دایه گفت. «اینطور نبود… وای!» او با فریادی از روی ناامیدی سخنانش را به پایان رساند. ناله دوباره به گوش رسید تعرفه و قیمت سالن آرایش خیابان فرشته و مانند قبل با صدای قل قل عجیب و غریبی پایان یافت.

تراموا با سرعت از کنار برج مراقبت گذشت و خود را روی عرشه شیب‌دار انداخت و از دماغه به بیرون خم شد. هنوز کاملاً در جای خود قرار نگرفته بود که قایق اژدرافکن با حالتی گرفته به درون آب فرو رفت و صدای عجیب و غریب تکرار شد. [صفحه ۱۷۳] جوان ژاپنی با لبخندی بر لب به عقب برگشت. او گفت: «ما خیلی احمقیم. آن ناله از انسان نیست، بلکه از امواج زیر دماغه ناشی می‌شود. آبِ شکافنده خم شده و دریا به آن برخورد می‌کند. هورا!» کلیف خندید و گفت: «چه کلاه گشادی سر ما گذاشتند. ما کلی پیرزن هستیم که با کوچکترین صدایی می‌ترسیم. بیا؛ کمکم کن این در را باز کنم. نمی‌توانیم تمام روز روی عرشه منتظر بمانیم. می‌خواهم ببینم مغازه‌ای توی کشتی هست یا نه. دایه، گرسنه‌ای؟» سرباز کوچولو با عجله جواب مثبت داد. کلیف در حالی که به جوی چشمک می‌زد.

ادامه داد: «پس اگر از این راه نتوانستیم برویم، از تو می‌خواهم که از یکی از آن قیف‌های شکسته پایین بخزی.» «ای کاش ما هم توی مونونگهلا بودیم .» این را ننی گفت و از این احتمال اصلاً خوشحال نبود. «نمی‌خواهم از این قیف رد شوم.» جادسون گرین با تمسخر گفت: «تو خیلی بچه‌ی بزرگی هستی.» کلیف با سردی گفت: «شاید بهت فرصتی بدیم تا ثابت کنی که کاملاً بالغی.


پوست خوب
پوست خوب ، ۱۴۰۴-۰۶-۲۶ ، متفرقه
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها